دانش بیشتر , زندگی بهتر
| ||
امتحان های ترم اول بود و امتحان جغرافی داشتیم . هر چی تونسته بودم کتاب رو خونده بودم, یا به قول بعضی ها کتاب روخرده بودم . رفتم خودکارم رو برداشتم و رفتم سمت مدرسه . به مدرسه رسیدم هم وارد شدم دو سه تا از دوستان رو دیدم . سلام احوال پرسی کردیم و همین که بهشون گفتم چقدر جغرافی خوندین گفتند:« برو دیوانه مگه برای امتحان دینی جغرافی می خونن» . تا گفت دینی انگار آب سرد رو سرم ریختند گفتم:« مگه امتحان دینی داریم», گفتند:« آره » . بدو بدو رفتم جای یکی دیگه از دوستام از دوستام بهش گفتم:« امتحان چی داریم», گفت:« دینی دیگه», گفتم:« مطمئنی», گفت:« آره» .
رفتم جای تابلوی امتحانات دیدم نوشته دینی دوشنبه (همون روز ) جغرافی سه شنبه (فردای اون روز ) انقدر ناراحت شدم که گفتم هرچی غم وغصه تودنیا هست سر من ریختن . او لحظه بود به هر نگاه می گردم کتاب دینی دستشه عذابم می داد تا نشستم سر جلسه ی امتحان داشت گریم می گرفت هر چی هم جغرافی خونده بودم یادم رفت . این جا بود که با خودم گفتم یعنی می شه که همه ی این ها خواب باشه . [ یادداشت ثابت - سه شنبه 92/9/13 ] [ 10:30 عصر ] [ علی ]
[ نظرات () ]
|
||
[قالب وبلاگ : تمزها] [Weblog Themes By : themzha.com] |